من و سعدی

ساخت وبلاگ

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم    به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم     که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرین

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم    اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم    که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد     که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم       کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید     که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید      روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه     مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

درووود جانا. دنیا جونم امروز چن بار این شعر سعدی رو خوندم و گوش دادم. امروز هیچی نمینویسم بجز این شعر که حس میکنم برای دل من سروده شده که تقدیمت کنم در ضمن همچنان منتظرتم. 

دوستت دارم صبورم 
بیست و نهم اذر نود و هفت

تولدت مبارک...
ما را در سایت تولدت مبارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 16:30