دل دلتنگ بود در غروبی که کلبه سرد بود. مثلِ امروز که تنگ بود دلم، دل منتظر تو در فراق، کلبه منتظر سوی چراغ، آمدی و دلم شد پر از شور، چنان که کلبه پر از نور. خسته بودی، خوابیدی و شب از شب پُر شد، شبت پر از آرامش بادا. شاید یک روز گذشت ولی شب نمی گذرد، در زمانی که زمان متوقف شده، من نگاهم غرق تماشای خوابیدنت است ای دوست و ای همه وجود. آه ای واژه ! چرا نمی آیی تا بگویم آنچه میخواهم، من ناتوان از بیان، چنان که داغ از غم هجران. من پس از این همه سال چشم دارم در راه، که بیایی یا که بیایم. تا که بهشت را بیابم، در آغوشت آرام گیرم. آه! آن لحظه را چگونه تاب آورم از شدت شعف و شادی.
تولدت مبارک...برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 111