حال خوبی نداشتم از وقتی رفت از وقتی فریاد زد و گفت «تا کی...» و « نگو، نباش، زجر نده» یهو روحم از بدنم جدا شد. کاملا بی حس شدم. خودمو سپردم به زمان مثل خیلی از وقت های دیگه. میدونستم نیچه میتونه نجاتم بده. ولی هیچ کاری نکردم، هیچ حرفی نزدم، گلایه نکردم. نه از خودم، نه از دیگران، نه از سرنوشت. چن روز پیش لست سین رو دیدم حالم بهتر شد. دیشب یه اسپرسو خوردم اصلا نخوابیدم. صبح دیرتر اومدم سر کار. انگار شبهایی بی خوابی میکشم مغزم بهتر زندگی رو درک میکنه. از صبح حس نیچه داشتم. بی شک اگه زمین نیاز به پیامبری داشته باشه به شدت شایسته پیامبری است این مرد سبیلوی دلنشین. به لوسالومه فکر کردم. به دوری و نزدیکیاش با نیچه. گاهی باید دور بود تا خودت رو پیدا کنی. به قول نیچه:
با رنج عمیق درونی آدمی، از دیگران جدا می شود و والا می شود. کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است. آنچه مرا نکشد مرا قوی تر می کند. آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند. چگونه آن شویم که به راستی هستیم. به حسادت اعتراف کن، حسادت بخشی از زندگی است. رشک بردن ایرادی ندارد به شرط آن که راهنمایمان شود چه کسی شویم.
می خواهم بیشتر و بیشتر بیاموزم تا در ضرورت، جز زیبایی چیزی نبینم. آنگاه از مردمی خواهم شد که جمال می آفرینند. «مهر به سرنوشت» بگذار تا زین پس این عشق من باشد، من با زشتی لشکر نخواهم آراست، متهم نخواهم کرد، حتی اتهام زنان را نشان نمی کنم. تنها کار سلبی من چشم برگرداندن است. و سرانجام آرزویم این است روزی از آری گویان شوم. برای نیل به عظمت، عشق به سرنوشت را باید پذیرفت. این که هیچ چیز را طور دیگر نخواهیم. نه در گذشته نه در آینده نه در ابدیت. نه تسلیم در پیش ضرورت، نه پنهان داشتن آن. بلکه عشق به آن.
برای به سر آوردن یک زندگی خوب باید عقاید متضاد را کنار هم بیاریم و مدیریت کنیم. لازم نیس همیشه یه جور عمل کنیم. به اندیشه ای نیاز داریم که زخم ها رو خوب کنه. بر حسب موقعیت حرکت بعدی را انتخاب کنیم. بپذیریم، قبول کنیم، نجنگیم با گریز ناپذیر. هر چه هستیم و هر چه کردیم در شبکه درهمتنیدهای از وقایع و شرایط. زندگی با زادن ما شروع شده و ما از تغییرش ناتوانیم. باید پیش رفت و لذتش رو برد با پذیرش تلخ و شیرین. اگه فاجعه بوده ما از مبدا به سوی این مقصد پیش رفتهایم. اونوقت با غم و خلسهای خیس از اشک، یک آری جانانه به تمام زندگی میگوییم. به جنبه های وحشتناکاش، به لحظه ناب و نادرش.
من در حال تسلیم شدن در برابر قضا و قدر هستم. نامش را مهر سرنوشت گذاشتهام آنطور که راضیام به میان آرواره های شیری بجهم. باید به نیچه ملحق شویم. شاید روزی از نیچه هم گذر کنیم. حتی اگر کردیم باز هم به نیچه برگردیم و بپذیریم.
تولدت مبارک...برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 123