آلمان کشوری است که دوبار خیز برداشت اروپا رو بگیره هر دو بار زمین خورد. دو تا جنگ جهانی رو باخت ولی بعد دوباره سر بلند کرد و هنوز قرن تمام نشده یکی از ثروتمندترین کشورها و بزرگترین اقتصادهای دنیا شد. سه رودخانه دارد راین، تانوب و البه.
۶۰ سال قبل از میلاد مسیح قدرت اول اروپا روم باستان بود. ژولیوس سزارامپراتور روم اولین کسی بود که آنها را جرمن نامید. از دید سزار جرمنها مردمانی درشت، موها روشن، چشمها آبی، وحشی، دور از تمدن بودند. جولیوس سزار این طرف رودخونه راینه جایی به نام گاول( اروپای غربی شامل فرانسه، لوکزامبورگ، بخشی از سویس، بخشی از شمال ایتالیا، هلند و بخشی از المان) و جرمنها اون طرف. در واقع جرمنی یا آلمان ملتیه که به دست دشمنش ژولیوس سزار شکل گرفت. دو طرف راین مدتها با هم درگیری داشتند. در نهایت فشار جرمنها، مشکلات داخلی، امپراتورهای ضعیف، فشار از همسایه شرقی یعنی ایران ساسانی باعث ضعف امپراتوری روم می گردد و در نهایت به دو بخش، یکی روم شرقی به مرکزیت قسطنطنیه(استانبول) یکی هم روم غربی تقسیم می گردد.
نیمه قرن نهم میلادی کارل بزرگ شارلمان که بهش پدر اروپا و پدر آلمان و فرانسه می گویند اروپای مرکزی و غربی را زیر سلطه خودش جمع کرد و امپراتوری روم را احیا کرد. شارلمان امپراتوری بسیار قوی بود. اما یه اشکالی که افراد قوی در تاریخ دارن اینه که بعد از خودشون معمولا گرفتاری درست میشه. چون صندلیشون اینقدر بزرگ میشه که کسی رو نمیشه اندازهاشون پیدا کرد. پسرش دوره ناموفقی داشت سپس سه تا از نوههاش اومدن سرزمین فرانک را تقسیم کردند. فرانک باختری(فرانسه)، فرانک میانی(ایتالیای امروزه و سوئیس و لوکزامبورگ و هلند و بلژیک) و فرانک خاوری(امپراتوری مقدس روم و بعدا هم آلمان امروز). دراین دورههاست که کم کم روی نقشه و از نظر جغرافیایی و نه سیاسی سر و کله چیزی شبیه آلمان امروز پیدا میشه. سرزمینی محصور بین دانوب و راین و البه. از سال هزار بعد از میلاد تا ۱۵۵۶سه نیروی اساسی در سطح امپراتوری شامل؛ کلیسا، امپراتور و اشراف قدرت را در دست داشتند. کشمکش این سه نیروی مهم چند قرن ادامه داشت، در نتیجه نهاد پادشاهی هیچوقت مثل فرانسه محکم و قوی نشد. در این پونصد سال در ایران اتفاق مهم شاید امدن مغولها بود. مغولها اومدن از خوارزمشاهیان تا خلافت عباسی همه رو جمع کردن. بعدش هم مدتی حکومت بازماندگان مغولها رو داشتیم و ایلخانان و مدتی هم ملوک الطوایفی یعنی هر کی یه گوشه واسه خودش تا اینکه سال ۱۵۰۰ اول قرن ۱۶ شاه اسماعیل آمد و صفویه شروع شد. در قرن پونزده در مرزهای شرقی اروپا یه اتفاق مهم دیگر افتاد ترکان عثمانی قسطنطنیه را از امپراتوری بیزانس گرفتند. قرنهای پایان قرون وسطی است. تغییرات بزرگ فلسفی فکری و بعد هم تکنولوژیکی در راه بود مثل اختراع ماشین چاپ در شهر ماینتس در میانه قرن پونزدهم. نشانههای آغاز دوره رنسانس شروع شد.
کشیشی به نام مارتین لوتر اصلاحات مذهبی را شروع کرد لوتر به وضع کلیسا اعتراض داشت. انجیل رو به آلمانی ترجمه کرد. با کمک ماشین چاپ منتشر و پخش شد. جنگهای داخلی بین طبقات بالا و پایین جامعه شروع شد. و باعث شد قدرت مرکزی نصفه نیمه امپراتوری مقدس روم به چالش کشیده شود. اندیشه های او در طی سالها و قرنهای بعد عملا در بقیه آلمان و بعد هم بقیه اروپا پخش شد. قرن هفدهم جنگهای سی ساله بین پروتستانها و کاتولیکها شروع شد. این جنگ ها در ابتدا انگیزه مذهبی داشت ولی در واقع دعوای قدرت بین دودمان هابسبورک و دودمان بوربن در فرانسه بود. شروع این جنگ ها با عنوان رویداد پرتاب از پنجره پراگ معروف است. نجیب زادگان پروتستان رفته بودن با نماینده پاپ ملاقات کنن معاملهشون نشد بزرگوار رو از پنجره پرت کردن پایین و این شد اغاز جنگهای ویران گر، با پرچم مذهبی. جنگهای فاجعهباری که هابسبورگها با فرانسه، ولی در خاک آلمان می جنگیدند. سی سال جنگ پر تلفات ادامه داشت میلیونها نفر کشته شدند. در میانهی قرن هفده جنگهای سی ساله با صلح وستفالیا به پایان رسید که پایه اروپای امروز شد. و اینطوری آلمان و اروپا کم کم وارد قرن هجدهم شدند.
قرن هفدهم و هجدهم را دنیای اندیشه و آغاز روشنگری می نامند. ایدههایی مثل آزادی، پیشرفت، مدارا، بنیانهای علم امروزی، خردورزی و جدایی کلیسا از دولت که الان اساس جامعه غربی هستند، ایدههای مسلط فضای فکری اروپا شدند. قرن هفده قرن دکارت بود. قرن نیوتون بود، و قرن ۱۸ دیگه اوجش بود با دیوید هیوم، آدام اسمیت و ژان ژاک روسو، در این قرن بود که گوته آمد. اصلا این دورهای شد برای ترویج زبان آلمانی. فرهنگ آلمانی و هویت آلمانی بود. قرن ۱۸ قرن باخ و موتزارت هم هست و امانوئل کانت و هگل و البته دیگران. در نیمه دوم قرن هجدهم آمریکا از بریتانیا مستقل شد، انقلاب فرانسه رخ می دهد، پادشاهی جمع میشه. فرانسه میشه جمهوری و زنگ خطر برای پادشاهیهای اروپا به صدا در میاد. بعد هم که ناپلئون در فرانسه به قدرت میرسه. اول در فرانسه بعد هم قدرت و نفوذش در اروپا زیاد میشه. امپراتوری مقدس روم را برای همیشه از نقشه اروپا حذف میکند. آلمان دوباره به خواست و اراده ناپلئون بر میگرده به دوران چند تکه بودن. باواریا و ساکسونی هر کدوم واسه خودشون استقلال پیدا میکنن. در نهایت داستان ناپلئون بالاخره با واترلو تمام میشود و اتحادی از بریتانیاییها و هلندیها و همین آلمانیها و پروس ناپلئون رو شکست میدهند.
وقتی که داستان ناپلئون جمع شد و کنفرانس صلح وین برگزار شد این قدرتهای اروپایی همه دوست داشتن برگردن به روزهای خوش قبل از ناپلئون. برای آلمان ولی شدنی نبود امپراتوری مقدس روم جمع شده بود. جاش کنفدراسیون آمده بود. در این زمان ایدههای تازهای در اروپا باب شده بود از جمله ناسیونالیسم. گروهی از آلمانیهای لیبرال تو همین دوره از حکومت پلیسی اتریشی پروسی فرار کردن رفتن به بریتانیا و آمریکا که مقصد جدید آزادیخواهها شده بود. دورهی آغاز تسلط و رونق فرهنگ انگلوساکسون هم هست. راه پیشرفت و ثروت و آزادی فردی در مدل انگلیسی و امریکایی تجلی پیدا می کند. که در ۱۸۴۸ منجر شد به یک انقلابی در آلمان، در مانهایم و بعد در برلین که الان میدان ۱۸ مارس به یاد همین تظاهرات هست. این انقلاب البته شکست خورد. یک آلمان متحد برای همه اونهایی که آلمانی صحبت میکنن با ارزشهای لیبرال دموکراسی و تمایلات ناسیونالیستی درست نشد. چرا که جامعه هنوز دهقانی بود اختلاف بینشون زیاد بود و از اون ور پروس و اتریش کنترل اوضاع رو در دست داشتند و در نهایت انقلاب سرکوب شد. تو این دوره قرن ۱۹ اتریش و پروس دولتهای مسلط رقیب و البته در حال تقسیم مسالمت آمیز قدرت در آلمان هستند. روشنفکران و متفکرین آلمانی هم همچنان در حال فرار و پناهجویی در لندن هستند. از جمله آقای کارل مارکس.
نیمه اول قرن نوزده اینطوری گذشت اما در نیمه دوم، نیمه مربیان، شرایط عوض شد. فرانسه و بریتانیا با هم علیه روسیه متحد شدن در جنگهای کریمه و تزار روسیه رو که اون موقع نماد قدرت مطلقه شده بود در خاک خودش شکست دادن. و فاز انگلیسی دوستی تو آلمانها بیشتر و بیشتر شد. کسانی هم بودن که خوششون از این انگلیسی بازی نمیومد. یکی از مهمترینشون وکیلی به نام اتو فون بیسمارک بود. بیسمارک از مهمترین آدمهای تاریخ آلمان و شاید اروپاست بیسمارک صدراعظم آهنین از مهمترین سیاستمداران قرن ۱۹ اهل پروس سیاستمداری جاه طلب بیپروا بود و گفت که کنفدراسیون باید جمع بشه. و یک کشور مستقل با رهبری پروس شکل بگیره همین کار رو هم کرد. و در ۱۸۷۰ امپراتوری آلمان تشکیل شد. و اینطوری پادشاه پروس شد امپراتور آلمان. در کمتر از نه سال این شخصیت قوی جایگاهی پیدا کرد که در آلمان بیرقیب بود عملا هر چه قدرت متمرکز در این ساختار وجود داشت دست بیسمارک بود. پروتستانهای شمال و شرق آلمان نیز دنبال یه هویت جدیدی رفتند. شعارشون این شد که ما باید آلمان جدید را بدون یهودیها بسازیم. در واقع این پیش زمینه ایدئولوژی نازیها در انتهای قرن نوزده از ترکیب ترس از یهودیها، ترس از لهستانیها علاقه شدید به آلمان متحد و اهمیت زیاد به نژاد تشکیل و تبدیل به غولی شد که صداش چند دهه بعد در اومد. بیسمارک ترسش از روسیه بود و تلاش کرد که اتحادی بین روسیه و فرانسه شکل نگیره که البته نهایتا موفق نشد. اتحاد آلمان با اتریش برای بیسمارک گرون تموم شد. آلمان را دشمن مشترک فرانسه و روسیه کرد. آلمان بعد از بیسمارک آلمانی بود خیلی متفاوت از قبل، دارای صنعت قوی جامعهای باسواد که نقش مهمی در ساختن این آلمانی که الان میوه آن در حال رسیدن بود داشت.
در آستانه قرن بیستم ایده اینه که این دو فرهنگ متمایز انگلیسی و آلمانی یکیشون میشه فرهنگ مسلط جدید. زبان آلمانی، تکنولوژی آلمانی، پیشرفتهای علمی دانشگاه نشونه اوج گرفتن فرهنگ آلمانی بودند. در چنین شرایطی آلمان میرسه به آستانه جنگ جهانی اول. آلمان کشوری که تا همین نیم قرن پیشش وجود نداشت بعد از این در ۱۹۱۴ بالاخره وارد جنگ میشه. جنگ جهانی اول. جنگی که متحدین اروپایی آلمان توش دو تا امپراتوری خسته اتریش مجارستان و عثمانی هستن و در مقابلشون روسیه فرانسه و بریتانیا. آلمان در اون جنگ شکست میخوره. زمینهایی از دست میده. تلفات میده. غرامتها و جریمههای سنگین براش میبندن و محدودیتهای نظامی براش میگذارن. ولی همونطور که میدونیم این غول بیدار شده پروندهاش اونجا بسته نمیشه. دوباره هیتلری میاد و دوباره آلمان بلند میشه و دوباره خیز برمیداره که اون چیزی رو که به نظرش در اروپا و در جهان درست نیست درست کنه و حقش رو بگیره و نظم نوینی رو برقرار کنه و این بار هم آلمان شکست میخوره. جنگ رو به اتحاد انگلیس و امریکا و شوروی میبازه. بعد برندههای اون جنگ دنیا رو بین خودشون تقسیم میکنن. هم دنیا رو هم اروپا و هم المان رو. آلمان شرقی و آلمان غربی رو نقشه شون رو که ببینیم نشانههای آشنایی داره با همه اون چیزهایی که در طول تاریخ دیدیم این منطقه رو جدا کرده بود. نیم قرنی هم آلمان اونطوری جدا جدا روزکار سر میکنه. آلمان غربی اوج میگیره و آلمان شرقی در جا میزنه و بعد مرزها برداشته میشه و آلمان دوباره متحد میشه. آلمان دوباره اقتصاد اول اروپا میشه. دوران باثبات و با قدرتی رو دنبال میکنه. ولی همچنان تفاوت غرب و شرق آلمان رو در یک سفر یک روزه و با چشم غیر مسلح هم میشه دید. راستی همین امروز نوجوانان آلمان قهرمان جام جهانی فوتبال زیر هفده سال شدند. آلمان محصور در آلپ میزبان خوبی برای محبوبم باش.
تولدت مبارک...برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 25