بدبینی خوش‌بینانه! تضاد و زیبایی

ساخت وبلاگ

اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه‌ چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم و نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گردیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کنیم. بعضی از ما حتی کارهای کوچک هم نمی‌کنیم. ولی روی‌هم‌رفته در زندگی‌ام نمایش بدی نداشته‌ام. شاید بخشی از روی شانس بوده، شاید هم تلاش خودم. در مجموع زندگی تصادفی بیش نیس، مجموعه‌ای از حوادث تصادفی. گاهی خوب، گاهی بد. البته همیشه خوب، خوب نیست و بد نیز بد. اهمیتی هم ندارد. به قول شاعر اهمیت در نگاه است. در این زندگی تصادفی حداقل شب‌ها در خیابان‌ها نخوابیدام. البته کلی آدم خوب هستند که در خیابان می‌خوابند. آن‌ها احمق نیستند، شاید خوش شانس نبودند. شاید هم نبودن را بر بودن ترجیح داده اند. اگر قادر باشی شب‌ها در رختخواب خودت بخوابی خودش پیروزی پرارزشی است بر قدرت‌ها در این دنیای دون. روی‌هم‌رفته دنیا کمی تا قسمتی وحشتناک است. بعضی وقت‌ها دلم برای تمام آدم‌هایی که درش زندگی می‌کنند می سوزد. گاهی هم برای خودم، چراکه مجبورم تنها در رختخوابم بخوابم. اصلا به جهنم! اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ‌کار نکرده‌ای و نشسته‌ای درباره‌ی زندگی فکر کرده‌ای. وقتی که می‌فهمی همه‌ چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد. چون تو می‌دانی بی‌معناست و همین آگاهی تو از بی‌معنا بودن، تقریبا معنایی به آن می‌دهد. شاید بی آن که بفهمی در جستجویی معنایی هستی برای زندگی، یا درک بی معنایی زندگی، بدبینی خوش‌بینانه. و با این تضادهاست که زندگی قابل تحمل می‌شود. درد و لذت، خوشی و ناخوشی.

صبر کردیم و صبر می‌کنیم. همه‌مان. مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشند، انتظار می‌کشند که زندگی کنند، انتظار می‌کشند که بمیرند. صبر می‌کنیم که خوابمان ببرد و بعد هم صبر می‌کنیم تا بیدار شویم. انتظار می‌کشیم که ازدواج کنیم و بعد هم منتظر طلاق‌گرفتن. منتظر بارانیم و بعد هم صبر می‌کنیم تا بند بیاید. انتظار! انتظار لعنتی! و بدتر از انتظار امید است، امید خودفریبی بیش نیست. تا کی باید فریب بخوریم؟ و چه می‌شد اگر فریب نبود؟ گاهی بودش بهتر از نبودش و گاهی نبودش بهتر از بودش. مشکلات و رنج تنها چیزهایی هستند که یک مرد را زنده نگه می‌دارد. یا شاید هم اجتناب کردن از مشکلات و رنج. بعضی وقت‌ها آدم موقع خواب هم آسایش ندارد. این خواب دیدن، دیگر چه کوفتی است. بدتر این که، خواب‌ها همیشه رنگی نیست. گاهی وقایعی است که دقیقا فردای آن روز اتفاق می‌افتد. رویاهای صادقانه! و باز باید انتظار بکشی تا آن تصور وهم به واقعیت بپیوندد. حقیقتی تلخ! 

تنها چیزی که مایه دلخوشی است این است که، در مقابل این همه مردان خوش‌شانس و بدشانس، زن‌هایی روی زمین زندگی می‌کنند. بسیاری از آن‌ها ناخوبند و غیرقابل‌تحمل. بعضی‌هایشان خوب‌اند، خیلی‌هایشان زیادی خوب‌اند. ولی گاه‌گداری طبیعت تمام حقه‌هاش را به‌کار می‌بندد تا زنی ویژه بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش می‌کنی ولی نمی‌توانی باور کنی. همه‌ی حرکاتش مثل موج زیباست و بی‌نقص. خنده هایش، گریه‌هایش. خوشحالی‌اش، اخم‌کردن‌اش. مچ پایش را می‌بینی، بازویش یا زانویش را، سینه‌ی مرمری با دو پستان زیبا را، لبان غنچه‌اش را، چشمان آهویی اش را، یا کمان ابرواش را، امواج پریشان موهایش را. تمامشان در کلیتی بی‌نقص و باشکوه به‌هم آمیخته‌اند. چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوش‌حالت و لب‌هایی که انگار هرلحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگی‌ات باز شود. این‌جور زن‌ها به هر لباسی و هر رنگی زیبایی می‌بخشند. موهایشان هوا را به‌آتش می‌کشد. و خودش مرا، وقتی به یکی از این زن‌ها که مخاطب خاص من است می‌نگرم برایم فرقی ندارد که؛ نفتی برا آتش! یا آتشی بر روی نفت، غرق شدن در آتش! یا سوختن در آب، سوختن و ساختن. زنی که هیچ وقت لمسش نکرده‌ام. و همچنان منتظرم! و اعتراف کنم که؛ چنین زاده شدم، در بیشه جانوران و سنگ، گهواره‌ی تکرار را ترک گفتم، زیبایی تو لنگریست، نگاهت شکست ستمگری‌ست. آنک، چشمانی که خمیر مایه‌ی مهر است. وینک مهرتو، نبردافزاری، تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم. بوسه‌های تو، گنجشککان پرگوی‌ باغ‌اند، و پستان‌هایت کندوی کوهستان‌هاست، و تنت رازی‌ست جاودانه. نخل من ای واحه من! در پناهت چشمه‌سار خنکی است، که خاطره‌اش عریانم می کند. آیا میشود در پایتخت عطش، بازت یابم؟ 

تولدت مبارک...
ما را در سایت تولدت مبارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsan2nya بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 19:36